-آقای قاضی، ما اینجا مدارک و شواهدی داریم که مقتول در شب حادثه،حالت عادی نداشته است . همسایه های این خانم هم می توانند شهادت بدهند که مقتول از سلامت روانی برخودار نبوده  . در شب حادثه که ظاهرا مقتول از حالت عادی خارج بوده است با چاقو به طرف موکل بنده حمله می کند که ایشان در حالیکه قصد دفاع از جان خودش را داشته ،چاقو را از دست مقتول خارج می کندو ایشان را دعوت به آرامش می کند ولی مقتول که ظاهرا قدرت تعقل خودش را از دست داده بوده دوباره به موکل بنده حمله می کند که طی یک نزاع به صورت ناخواسته چاقو در سینه مقتول فرو می رود ،اثر انگشت مقتول روی آلت قتاله که به تائید پزشکی قانونی رسیده است ،گواه صدق ادعای اینجانب می باشد.

-آقای قاضی ! همسرم هرگز بیمار نبود، نه تنها تعادل روانی داشت ،بلکه زنی زیبا،مهربان و دوست داشتنی بود، در طول این سال های زندگی هرگز به من بی احترامی نکرد،چه برسد به آنکه با چاقو قصد جانم را بکند .فقط عاشق شده بود، عاشق مردی دیگر، دلش لرزیده بود و پایش خطا رفته بود. او چاقو آورد و از من خواست که یا ببخشمش و رهایش کنم یا آنکه با تیزی چاقو رها کنم این غم عشق را که بر سینه اش خیمه زده است . آقای قاضی من فقط نتوانستم ببخشمش ! نتوانستم رهایش کنم.

قاضی ختم جلسه را اعلام کرد و سربازان متهم را همراهی کردند در حالیکه پیراهن مشکی پوشیده بود.