جوخه آتش



هرگز تیرباران کسی را ندیده‌اید؟ مسلماً نه، معمولاً این کار بنا به دعوت صورت می‌گیرد و حاضران قبلاً انتخاب شده‌اند. نتیجه این که، اطلاع شما از این مراسم محدود به آن چیزی است که در تصویرها و در کتابها دیده اید دستمالی به روی چشم، چوبه‌ی اعدام و چند سرباز در فاصله‌ای دور. اما نه این طور نیست می‌دانید که برعکس، جوخه ی تیرباران در یک مترونیمی محکوم می‌ایستد؟ می‌دانید که اگر محکوم بتواند دو قدم به جلو بگذارد سینه‌اش به تفنگ ها می‌خورد؟ می‌دانید که تیراندازان از این فاصله کوتاه تیرشان را در ناحیه قلب متمرکز می‌کنند. و همه‌ی آن‌ها با گلوله‌های درشت‌شان حفره‌ای در آنجا باز می‌کنند که می‌توان مشت را در آن فرو برد. نه، شما نمی‌دانید، چون اینها جزئیاتی است که ازش حرف نمی‌زنند. خواب آدم‌ها، از زندگی برای طاعون زدگان مقدس‌تر است. نباید مانع خوابیدن مردم درست و حسابی شد. این کار بی‌ذوقی است. و همه می‌دانند که ذوق عبارت از مصدر نبودن است. اما من از همان وقت به بعد دیگر خوب نخوابیدم. طعم بد این حادثه در دهانم باقی ماند و من از اصرار، یعنی از اندیشیدن دست برنداشتم.


طاعون / آلبر کامو / رضا سیدحسینی / انتشارات نیلوفر


درباره عکس: جایزه‏‌ی معتبر پولیتزر در سال ۱۹۸۰به عکسی تعلق گرفت که تا مدتها تیتر روزنامه‏‌های جهان شده بود. عکس جوخه آتش در ایران، که در روزنامه‏‌ی اطلاعات به چاپ رسید.این عکس ثمره‌ی همراهی عکاس با صادق خلخالی  در سفر به استان کردستان بود.  اما پس از انتشار عکس در روزنامه‌‏ی اطلاعات و تنها به فاصله‏‌ی چند روز از آن، عکس جوخه‏‌ی آتش، در صفحات اول روزنامه های متعدد در سراسر جهان ظاهر شد. اما رزمی از بیم جانش نتوانست خود را صاحب آن عکس معرفی کند و نزدیک به ۲۶ سال تنها برنده ناشناس جایزه پولیتزر در تاریخ ۹۰ ساله این جایزه بود، تا آنکه سرانجام در سال ۲۰۰۶ میلادی نام رزمی به عنوان عکاس عکس جوخه‌‏ی آتش برای همه‏گان آشکار شد. او بعدها در مصاحبه‌ای گفت که اولین جایزه‌اش بابت این عکس، آن بود که جلوی اعدام‌ها بعد از انتشار عکس گرفته شد. 



به نام پدر

بعد از جنگ جهانی دوم، آن عده از اسرایی که از اردوگاه‌های کار اجباری شوروی جان سالم به در برده بودند. بعد از سال‌ها به خانه بازگشتند.سرباز آلمانی بعد از سال‌ها اسارت به میهن خود بازگشته است و دختر 12 ساله‌اش او را منتظر است. پدر سعی می‌کند دختری را به یاد بیاورد که آخرین بار، فرزندش یک ساله بود که او را در آغوش گرفته بود. اما انگشت‌های تردید دختر، گویی این خوشبختی را باور ندارد. پدرش را نمی‌شناسد انگار. با انگشت‌های یخ‌زده‌ی خود جوری بر صورت پدر دست می‌کشد که انگار می‌خواهد یک رویا را لمس کند. چشمانش پر اشک است و می‌ترسد که نکند بازگشت پدر خواب باشد. مرد پشت سر، انگار او را هل می‌دهد به دهانه‌ی رسیدن  و این دست‌های پدر است که محکم دختر را در بر می‌گیرد که نکند دست روزگار، دوباره بین این دو فاصله اندازد.

عکاس: Helmuth PIRATH


مجموعه دروغ‌ها




وقتی عکاس خبری تصویر فوق، شاتر خود را می‌چکاند؛ هرگز خیال نمی‌کرد که چند سال بعد، عکس او با حواشی و شایعات باورنکردنی در کشور دیگر جریان‌ساز شود. این عکس مربوط به زلزله سینچوان چین بود که در سال 2008 رخ داده بود. خبرگزاری منتشر کننده(+) این عکس در توضیح این عکس فقط نوشته بود: با کشف این دو جسد، تعداد کشته‌شدگان زلزله سینچوان به 38 نفر رسید.
اما این پایان ماجرا نبود. سه سال بعد درست بعد از سونامی ژاپن، کابران فروم‌های فارسی(+)، افسانه‌ها در مورد این عکس ساختند. و مرثیه‌های سوزآلودی خلق کردند و در مورد فداکاری و از خودگذشتگی، چه متن‌های جانگدازی که ننوشتند. کاربران فروم‌های فارسی برای این عکس نوشته بودند: "وقتی گروه نجات، زن جوانی را زیر آوار سونامی ژاپن پیدا کرد، او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه چیز عجیبی دیدند. زن با حالت عجیب به زمین افتاده بود، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا"تغییر یافته بود. ناجیان تلاش میکردن جنازه را بیرون بیاورند که گرمایی موجودی ظریف را احساس کردند. چند ثانیه بعد، سرپرست گروه، دیوانه وار فریاد زد: بیاید...! یک بچه اینجاست. بچه زنده است...

وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختر سه-چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد. نوزاد کاملا" سالم و در خواب عمیق فرو رفته بود. مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده میشد: عزیزم، اگه زنده ماندی،هیچ وقت فراموش نکن مادر با تمامی وجودش
دوستت داشت ...! 

در حالیکه این عکس در آگوست 2008 منتشر شده بود و سونامی ژاپن در سال 2010 رخ داده بود. اتفاق جالب‌تر اینکه مدتی بعد،  بعضی رسانه‌های اصول‌گرا(+)، از رفتار دو گانه کاربران اینترنتی در مواجهه با این تصویر و تصویری منتسب به فلسطین انتقاد کردند. در حالیکه نه آن مادر و فرزند چینی بودند و نه آن تصویر مربوط به فلسطین بود.


سیلی





تصویر آشنای کتاب‌های درسی، عکسی‌ست از آلفرد بعقوب‌زاده. خـالق این عکس، از عکاسان سرشناس جنگ و برنده جایزه معتبر ورلد پرس فتو که آثارش در مجلات تایم و نیوزویک به چاپ رسیده و شهرتی بین المللی دارد. او درباره این عکس می‌گوید:
در سال 1359 که 20 سال داشتم خودم را به جبهه‌ها رساندم برای عکاسی جنگ. در حال نبرد و پیشروی در میان نیروهای جنگ‌های نامنظم، از این پسر عکس گرفتم که ترسیده بود و آموزش نظامی هم نداشت و خیلی جوان بود و 13 سال داشت. دیدم خیلی ترسیده. رفتم به سمتش و او مرا بغل کرد و گریه کرد. گفتم خب جنگ همین است. گفت پدرم مرا آورده اینجا، و من 20 ساله سعی کردم دلداریش بدهم!
چند روز گذشت و مسوولین ستاد تبلیغات جنگ به من گفتند که: راستی آلفرد، این دوستت شهید شد.

مجله فرهنگی هنری تماشا-شهریور 1389


کاوه گلستان در جایی در مورد مستندهایش می‌گوید:

«من میخواهم صحنه‌هایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشه دار کند و به خطر بیاندازد.می‌توانی نگاه نکنی. می‌توانی خاموش کنی. می‌توانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتل ها. اما نمی‌توانی جلوی حقیقت را بگیری. هیچ کس نمی‌تواند.»



فید صراحی


پاپاراتزی




پاپاراتزی در زبان ایتالیایی به نوعی پشه مزاحم اطلاق می‌شود. ولی بیشتر از آن‌که این نام منتسب به پشه‌های ایتالیایی باشد؛ به عکاسان زیرکی اطلاق می‌شود که با مهارت و فراست در پی گرفتن عکس‌های پنهانی از اشخاص معروف هستند. عکاسان پاپاراتزی مانند جاسوسان حرفه‌ای ساعت‌ها، روزها و گاها ماه‌ها سوژه خود را تعقیب می‌کنند تا بتوانند عکسی از سوژه خود بگیرند که تا به حال در ویزور هیچ عکاسی دیده نشده است.

نام عکاسی پاپاراتزی با نام رونه گاللا عجین شده است؛ عکاس مشهور آمریکایی که مانند پشه، پابه‌پای سوژه‌های خود می‌رفت. اما داستان از آنجایی آغاز شد که گاللا می‌خواست عکسی از مارلون براندو بگیرد.

او ستاره‌ی بداخلاق سینما را قدم به قدم تعقیب می‌کرد. مزاحمت‌های او تا آنجائی ادامه یافت که براندو از دست گاللا شکایت کرد. دادگاه ایالتی، گاللا را  به رعایت فاصله دو متری از مارلون براندو محکوم کرذ. گاللا ولی دست بر دار نبود؛ تعقیب‌ها همچنان ادامه داشت. عاقبت آقای پدرخوانده آنقدر عصبانی شد که با مشت به جان عکاس افتاد، این ضرب و شتم آنقدر شدید بود که فک و پنج دندان گالا خرد شد و کار به دادگاه و غرامت کشید. ولی این پایان کار نبود؛ همان‌طور که در عکس بالا می‌بینید؛ رونه گللا با کلاه کریکت و با فاصله دو متری مشغول تعقیب سوژه خود شد تا ثابت کند که از دست عکاسان پاپاراتزی، هیچ راه فراری وجود ندارد.


فید صراحی


مادر! پسرت به خانه بازگشته!



ارنست هاس این عکس را در سال 1947 به تصویر کشید. سال‌ها بعد از مرگ مایاکوفسکی، شاعری که برای این عکس شعری سرود:

غمگینم

چونان پیرزنی

که آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد

پسرش نیست.


فید صراحی


شکست یا پیروزی


چه می‌شود گفت در مورد کمانداری که خدنگ تیر خویش را به سوی خود نشانه رفته است. شکست او پیروزی و پیروزی او شکست است.
گیلبرت گارسین، عکاس نبود؛ کارگر یک کارخانه لامپ‌سازی بود. وقتی در 65 سالگی از کارخانه بازنشسته شد. برای پرکردن اوقات فراغتش یک دوربین عکاسی خرید. به علت کهولت سن، قادر به مسافرت یا خروج از خانه نبود تا اینکه در یک مسابقه عکاسی برنده‌ی یک دوره آموزشی مونتاژ عکس شد. کلاسی که به زعم خودش، زندگی‌اش را دگرگون کرد.
گارسین روی میز خود ماسه می‌ریخت و با دو چراغ مطالعه نورپردازی می‌کرد. یک دستگاه اسلاید هم معولا تصویر آسمان را روی دیوار می‌انداخت. عکس‌هائی را که قبلا گرفته بود را روی میز می‌چید و از آن‌ها عکس می‌گرفت. نتیجه کار آنقدر فوق‌العاده بود که شاید نتوان نظیری برای این عکاس پیدا کرد. فلسفه، جهان بینی و خلاقیت عکس‌های او به حدی برجسته بود که عکس‌هایش به دفعات متمادی مورد تحسین و ستایش قرار گرفت.





فلسفه و احساس شاعرانه، دو ویژگی تمامی عکس‌های اوست.  دو عکس بالا را عاشقانه‌های شبانه و تغییر جهان نام نهاد. برای دیدن دیگر آثار این هنرمند می‌توانید به سایت شخصی وی یا به جستجوی گوگل نگاهی بیاندازید

فید صراحی

گشت ارشاد


عکس‌ها همیشه شاهدان ابدی تاریخ بوده‌اند. اما در ورای صامت بودن‌شان و در پشت تمام صحنه‌پردازی‌ها و سندسازی‌های تاریخی عکس‌های خبری، این چشم سوژه‌هاست که زبان می‌گشایند و حقیقت را عیان می‌سازد. عکس فوق مربوط به مدرسه دخترانه عصمتیه شیراز است. تاریخ عکس مربوط می‌شود به سال 1314 ه.ش. همان سالی که رضاخان قلدر به تاسی از آتاتورک، پوشش زنان ایرانی را چون دملی دانست که باید با نیشتر آن را از بین برد. این عکس شاید برای عرض ارادت بر شاه دیکتاتور آن زمان گرفته شده است. ولی در ورای آن، این چشمان دختران معصوم است که حقیقت را نمایان می‌کند و از غمی سخن می‌گوید که در تک‌تک چشمان سوژه‌ها موج می‌زند. دختران این عکس با حکم رضاخانی متمدن شده‌اند ولی غم چهره‌شان می‌گوید که آنها را گوئی به مسلخ می‌برند. آنها خوشبخت نیستند. اکنون 76 سال از آن روز گذشته است و تاریخ می‌گوید که رضاشاه و فرزندش با تکیه بر قذاق‌ها و شعبان بی‌مخ‌هایشان نتوانستند زن ایرانی را وادار به سر فرود آوردن در مقابل بینش کجشان کنند و اکنون در سال 1390، حکومت، دختران ایران را از حیوانات وحشی درنده‌تر می‌پندارد و دوباره بر پایه‌ی قدرت بی‌حصرش می‌خواهد پوشینه بر سر دختران و زنان این مملکت کنند.

مرد تانک‌ها


مرد تانک‌ها یا شورشی ناشناس، لقبی است که رسانه‌ها به وانگ ویلین دادند. یک شهروند تنهای پکنی در خیابان صلح ابدی، سد راه کاروان تانک‌هائی شده است که قصد جان انسان‌ها را دارند. کاروان تانک‌ها سعی می‌کند که راه خود را کج کند و از کنار دانشجوی شجاع چینی بگذرد(به حرکت قوسی تانک‌ها دقت کنید). اما، وانگ ویلین چابک‌تر از این آدمکش‌های تنبل و غول‌پیکر است و دوباره در مسیر تانک‌ها قرار می‌گیرد.

عزم و اراده انسان همیشه پیروز است؛ حالا می‌خواهد حریف تانک‌های زشت و بدهیکل باشد یا شکنجه‌ی حیوانی افسار گسیخته در زندان. حالا می‌خواهد نبرد داود و جالوت باشد یا دانشجوی چینی با تانک‌ها. رضا قاسمی در کتاب ازها می‌نویسد: فرقی نمی‌کند که خیابان‌ها را مردم تصرف کنند یا، به خاطر ترس از حضور مردم، پلیس آنجا را اشغال کند. در هر صورت این اراده مردم است که خیابان‌ها را به تصرف خود درمی‌آورد.

فید صراحی



Pinehole



هرسال، تعداد زیادی توریست به ونیز می‌روند که غالبا یک دوربین عکاسی به همراه دارند. از توریست‌های عادی که دوربین‌های کامپکت به همراه دارند تا عکاسان حرفه‌ای که دوربین‌های حرفه‌ای بازتابی با رزلوشن بالا و لنزهای جورواجور همراه دارند که با آن‌ها می‌توان هر عکسی با شارپنس فوق‌العاده ثبت کرد. اما خلاقیت در عکاسی، به هیچ‌کدام از موارد فوق نیازی ندارد. راب گارنر ولی به همراه خود تنها یک دوربین PINHOLE دست‌ساز می‌برد. یک جعبه ساده چوبی با یک سوراخ در جلوی آن و میخی که حکم شاتر را دارد. این دوربین لنز ندارد. سنسورهای دیجیتال هم همین‌طور. نورسنجی توسط چشم عکاس انجام می‌شود و تخمین مدت زمان نوردهی به نگاتیو. نتیجه اما فوق العاده است. تصویری به ثبت می‌رسد که به اعتقاد نگارنده شاید زیباترین عکسی‌ست که تا کنون از ونیز ثبت گردیده است.


فید صراحی


ماشه یا شاتر





عکس ادی آدامز یکی از سه عکسی بود که جنگ ویتنام را به پایان برد. در این تصویر ژنرال لیون، یک ویتکنگی را اعدام خیابانی می‌کند. چشمان مظلوم ویتکنگی  که با دستان بسته مرگ را انتظار می‌کشد و سربازی که به همه پشت کرده و شخصا تصمیم به زندگی یا مرگ یک انسان می‌گیرد؛ جامعه آمریکا را تحت تاثیر قرار داد. در مورد این عکس بسیار نوشته‌اند که چرا آقای آدامز به جای چکاندن شاتر دوربین خود، جلوی چکاندن ماشه تفنگ را نمی‌گیرد. که آدامز در جواب گفته بود بر فرض توانستن، اگر چنین کاری می‌کرده است؛ فقط جلوی کشته شدن یک نفر را گرفته. در صورتی که وی با ثبت تصویر و کشاندن ملت آمریکا به راهپیمائی‌های ضد جنگ، جلوی کشته شدن هزاران نفر را گرفته است. بعدها ژنرال لیون در نامه‌ای برای آدامز نوشت که من با چکاندن ماشه، آن ویتکنگی را کشتم. در حالیکه تو هم با چکاندن شاتر من را کشتی. بدون این‌که بدانی آیا آن ویتکنگی مقصر بود یا خیر!

فید صراحی

شیر غران


 
 پرتره، به عنوان یکی از شاخه‌های عکاسی، پیوند عجیبی با نام یوسف کارش عکاس مشهور ترک دارد. یوسف کارش در طول عمر خود عکس‌های پرتره فراوانی گرفت و در مقابل دوربین او شخصیت‌ها و انسان‌های بزرگی نشستند. اما مشهورترین عکس یوسف کارش، اتفاقا مشهورترین عکس پرتره جهان نیز هست. این عکس که زندگی حرفه‌ای یوسف کارش را دگرگون کرد، داستانی خواندنی دارد؛ درست به اندازه دیدنی بودن خود عکس!

    چرچیل برای مذاکره با مجلس کانادا به اتاوا می‌رود، فرصتی برای "یوسف کارش" پدید می‌آید تا تصویری از این روباه عالم سیاست را بر روی نگاتیو ثبت کند. چرچیل روی صندلی می‌نشیند و سیگار بر لب، لبخند معروفش روی صورت‌اش نقش می‌بندد. کارش هرچه که نگاه می‌کند در می‌یابد که این لبخند هیچ تناسبی با چرچیل ندارد که دستش به خون هزاران نفر آلوده است و دسیسه‌هایش، جهانی را دگرگون ساخته. چرچیل اعتراض می‌کند که اگر تصمیم به چکاندن شاتر ندارد؛ سریعتر اعلام کند. کارش دوباره خود را مشغول دوربین می‌کند. کاسه صبر چرچیل لبریز می‌شود و چهره‌اش از شدت عصبانیت برافروخته می‌شود. کارش در حالیکه از ترس بر خود می‌لرزد، به سراغ چرچیل می‌آید و گستاخانه سیگار را از لب چرچیل بیرون می‌کشد. چرچیل چنان نگاهی به عکاس می‌اندازد که انگار به دشمنش آلمان. همین که دست به کمر از روی صندلی بلند می‌شود و به حالت تهاجم رو به عکاس می‌کند، این دکمه شاتر دوربین یوسف کارش است که چکانده می‌شود و بهترین و معروف‌ترین پرتره تاریخ عکاسی به ثبت می‌رسد.


چرچیل بعد ها به کارش گفت: " تو می توانی حتی یک شیر غران را بی حرکت نگاه داری تا از او عکاسی کنی" و کارش نیز از این رو نام عکس چرچیل را "شیر غران" نهاد