نقدی بر فیلم «پله آخر»


یک فیلم می‌بایست دارای ابتدا، میانه و پایان باشد...اما نه اینکه لزوما به همین ترتیب!   "ژان لوک گدار"

روایت غیر خطی، مهم‌ترین ویژگی آخرین ساخته علی مصفا است. علی مصفا در این فیلم، عناصر زمان و مکان را در هم می‌شکند تا از لابلای این عدم توازن پیامش را انتقال دهد. لزوم استفاده از ساختار غیرخطی برای روایت قصه‌ی فیلم، مهم‌ترین سوالی است که در مورد این فیلم‌ باید به آن پاسخ داد. و آیا کارگردان می‌توانست با یک روایت خطی، داستان خود را بیان کند؟

از سوی عوامل فیلم تا کنون رندانه، دو خلاصه فیلم در اختیار رسانه‌ها قرار گرفته است. در اولین خلاصه فیلم آمده بود:« امین دکتری است میانسال که بعد از سالها به ایران بازگشته و به همراه مادرش تنها زندگی می کند. با شنیدن خبر مرگ یکی از دوستان کودکی به خانه او می رود و درگیر ماجرای مرگ او می شود ...» و بار دیگر در بروشوری که در جشنواره فیلم فجر سال گذشته، در اختیار رسانه‌ها قرار گرفت؛ آمده بود: « ليلي ستاره سينماست و به تازگي شوهرش را از دست داده است. سر صحنه فيلمبرداري ناگهان مقابل دوربين خنده اش مي گيرد و از كار باز مي ماند.هيچ كس نمي تواند دليل خنده هايش را حدس بزند.» نکته‌ی جالب این دو خلاصه‌ی فیلم آن است که به نوعی کارگردان از بیان پیرنگ اصلی داستان(یعنی خسرو مردی است که ...) طفره رفته است.و هر دوی خلاصه فیلم‌های ارائه شده، به نوعی خلاصه‌های پیرنگ‌های فرعی فیلم هستند. جدا از تفاوت موضوعي، بزرگ ترين تفاوت ساختاري پيرنگ اصلي با پيرنگ هاي فرعي در ساختار غیرخطی، کارکرد زمان است. به نحوي که پيرنگ اصلي همیشه محفل اصلی روایت غیر خطي است و پيرنگ هاي فرعي معمولا به صورت خطی روایت می‌شوند تا پیوستگی کل فیلم به هم نریزد.

داستان، مفهوم و ساختار سه ضلع مثلثی هستند که فیلم را می‌سازند و ارتباط بین این سه، همواره ارتباطی دو سویه است. روایت غیر خطی و استفاده از شکست‌ها یا گسست‌های زمانی، باید در ذات داستان، غیر خطی باشد. به نحوی که نتوان داستان دیگری را با این ساختار، ساخت یا برای روایت این فیلم از ساختاری جز این نوع، استفاده کرد.

نماي پاياني فيلم همسان با نماي آغاز است و فيلم با پلان دیالوگ لیلا حاتمی که در ابتدا مي بينيم، تمام مي شود و تکرار اين نما به شکلي حساب شده در ذهن مخاطب پايان را تداعي مي کند و کل فيلم را در پرانتزي قرار مي دهد که به ساختار روايتي غيرخطي انسجام مي بخشد.

عدم قطعیت، دومین ویژگی فیلم«پله آخر» علی مصفاست. ساختار غیرخطی و روایت یک فیلم در فیلم سبب شده است که مخاطب در مواجهه با این فیلم همیشه در برزخی قرار بگیرد که همیشه در ورطه‌ی جدا کردن حادثه‌ها، کنش‌ها، شخصیت‌ها و موقعیت های دنیای مخلوق فیلم باشد که کدام را باید واقعی و کدام را باید ناواقعی انگاشت. و اتفاقا همین ویژگی سبب شده است که مخاطب همیشه درگیر حل پازل داستانی فیلم باشد. در فیلم می‌بینیم که علی مصفا بی‌هوش کف آشپزخانه افتاده است و به ناگاه مانند روح سر از صحنه بعدی در می‌آورد. همین مساله، سبب می‌شود که مخاطب، در باب دنیای خارج از فیلم (اعتقاد های بیرونی)، وحتی با انتظارها و اعتقادهایی که خود فیلم می آفریند (اعتقادهای درونی)، خوانش‌ها و تعبیرهای شخصی خود را داشته باشد. پیش‌بینی‌های ماورائی خسرو یا کتابی که مادر دکتر امین به تایپ آن مشغول است؛ و ما سپس شاهد تکرار این حوادث هستیم، نیز طعنه‌ای به این موضوع می‌زند که آیا براستی هنر، نسخه‌ی دوم زندگی است یا زندگی، نسخه‌ی دوم جهان هنر!

نکته‌ی دیگری که (نوعی ارجاع فرامتنی این فیلم محسوب می‌شود) نمی‌توان نادیده گرفت؛ یادداشت شاعرانه‌ای است که علی مصفا در مورد این فیلم منتشر کرده است. و در آن اشاره‌ای دارد به این که در این فیلم سعی کرده است، با بودجه شخصی فیلمی بسازد که تصمیم بگیرد که بالاخره او کارگردان خوبی است یا خیر؟ پله‌ی آخر در واقع حکم آخرین پله‌ی زندگی کارگردانی علی مصفاست و همان طور که در فیلم اشاره می‌شود؛ پله‌ای بلندتر است نسبت به پله‌های قبلی. پله‌ای که در راه رسیدن و بازگشت به محبوب او یعنی سینما، حتی می‌تواند باعث مرگ یا حتی دلیل مرگ حرفه‌ای او در مقام کارگردان شود. محبوبی که بعد از مرگ شیفته‌ی خود همان طور که در سکانس ابتدایی و پایانی فیلم می‌بینیم حتی صورت عاشق خود را به یاد نمی‌آورد و به نحوی او را فراموش می‌کند که انگار از ابتدا نبوده است.

منتشر شده در کافه سینما و سینما نگار