24 میلیون رای به سعی حافظ
تصوری ست که عقلش نمیکند تصدیق
تصوری ست که عقلش نمیکند تصدیق
وز بهر چه گویم نیست، با وی نظرم چون هست
که چنانم من از این کرده! پشیمان که مپرس
کی روی، ره زکه پرسی، چه کنی، چون باشی
آب و هوای فارس، عجب سفله پرور است
در کار یار باش که یاری(کاری)ست کردنی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
که گم شد آنکه در این ره به رهبری نرسید
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
گفتم خراج مصر طلب میکند لبت
رقم مهر تو بر چهرهی ما پیدا بود
یارب این نودولتان را با خرِِِ ِ خودْشان نشان
گفت آن روز که آن گنبد مینا میکرد
ترک مست است اگر میلی کبابی دارد
امروز که در دست توام مرحمتی کن
توئی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
حاصل کارگه کو.ن و مکان این همه نیست
کاین طایفه از کشته ستانند خسارت
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
من که سر در نیاورم به دو کو.ن
گردنم زیر بار منت اوست
دلی که غیب نمای است و جامجم دارد
اتحادیست که در عهد قدیم افتادست
کیمیائیست که در صحبت درویشان است
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
گشاد کار من اندر کرشمههای توست
سبز است در و دشت، بیا تا نگذاریم
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
باده از خون رزان است، نه از خون شماست
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
مادر کاسه عکس رخ یار دیدهایم
گر تو نمیپسندی، تغییر کن قضا را