زیبایی ترسناک

یادداشتی برفیلم آسمان زرد کم عمق

«امروز همان وقتي است که رويه‌ي تفسير، واکنشي و خفقان‌آور شده است. همان‌طور که امروز دود خودروها و صنايع سنگين هواي شهر را آلوده مي‌کنند، فوران تفسيرها حواس ما را مسموم مي‌کند. در فرهنگي که معضل کهنه‌اش رشد سرطاني عقل به زيانِ انرژي و توانايي‌‌هاي حسي است، تفسير همان انتقامِ عقل از هنر است.بيشتر حتي، انتقام عقل از دنيا است. تفسيرکردن فقيرکردن جهان است، تهي کردنش به منظور ساختن دنياي ظلّي «معاني» است. تبديل این دنیا به دنیای دیگری است. دنياي ما، تهي و بي‌خاصيت شده است. بايد از همه‌ي بازنوشت‌هايش پرهيز کنيم بلکه دوباره بتوانيم تجربه‌ي بي‌واسطه‌اي از آن‌چه هست به‌دست بياوريم.»

علیه تفسیر/سوزان سانتاگ.

 اساس و اصول دنیای فیلم‌های «بهرام توکلی» همواره بر این موضوع استوار بوده است که امکان اظهارنظر قطعی و رمزگشایی حتمی را بر مخاطب ببندد تا مخاطب از ورای دنیای شخصیت‌های فیلم، بتواند درک و برداشت خود را نسبت به موضوع داشته باشد و از کشف دنیای خیال‌انگیز فیلم‌ها لذت ببرد.  «بهرام توکلی» زمان و مکان را در هم می‌ریزد، از تمام اصول اولیه فیلمنامه‌نویسی گذر می‌کند تا دنیای خودش را در بی‌مکانی و بی‌زمانی خلق کند. دنیای او از فرط خیال‌انگیز بودن آن‌قدر به خواب شبیه شده است که هیچ مرزی را بین خیال و واقعیت نمی‌توان مصور بود. گویی جریان سیال ذهن است که داستان را به پیش می‌برد. آغاز و پایان فیلم‌های دنیای بهرام توکلی را نمی‌توان به قطع و یقین تعیین کرد. پایان فیلم‌های او اغلب باز است.  پس چگونه است که عده‌ای انتظار دارند در مقابل تمام سوال‌ها و پیچیدگی‌های دنیای «آسمان زرد کم عمق» به نتیجه‌ای قطعی و قضاوتی حتمی برسند؟


تفسیر  دنیای «آسمان زرد کم‌عمق» و انتساب نشانه‌ها، همان دامی است که در مقاله «ضد تفسیر» سوزان سانتاگ آمده است. فقیر کردن دنیای خیال‌انگیز و وهم‌انگیز اثرهنری از معناست. تنزیل معنا و محتوا، در حد برداشت شخصی است. در مورد آخرین فیلم بهرام توکلی بسیار نوشتند و بسیار سکوت کردند.  رمزگشایی نشانه‌ها و بازگشایی رمزها در آثار بهرام توکلی و مخصوصا در مورد «آسمان زرد کم‌عمق» آن قدر متناقض است که نگارنده یقین دارد که این گونه مطالب، تنها محروم کردن مخاطب از دریافت و مشاهده دنیای سیال فیلم است.  آیا بهتر نیست که تنها چند سرنخ را به مخاطب دهیم و او را روی صندلی قرمز سینما، روبروی پرده نقره‌ای تنها بگذاریم تا خود را درون دنیای فیلم پیدا کند؟


«آسمان زرد کم عمق»، همچون یک برلیان خوش تراش، منشوری است که اگر از هر وجه آن بنگریم، سیمایی بدیع بر ما هویدا می‌شود که می‌توان بر تکیه بر آن تلالو، زیبایی جدیدی از اثر را دریافت کرد. در ابتدا فیلم ذهن مخاطب را به مبارزه می‌طلبد، سوال‌های زیادی را مطرح می‌کند و سعی می‌کند تا با مطرح کردن این سوال‌ها، ذهن را آماده  کند تا هربیننده با روش شخصی خود هراتفاق یا هرشخصیت را به عنوان گرانیگاه داستان در نظر گرفته و قصه‌ی خویش را از آن منظر دنبال کند و از این کشف و شهود لذت ببرد. اما می‌باید این نکته را حتما مدنظر داشت که تنها ذهنی می‌تواند از تماشای این فیلم به درک و لذت کامل برسد که از قریحه و انعطاف لازم برای درک این اثر را داشته باشد، اثری که به شدت با آثار سینمای امروز ایران متفاوت است. ولی این مطلب لزوما به معنای قبول این موضوع نیست که برای تماشای این فیلم نیازمند رعایت مناسک و اعمال خاصی هستیم. ولی توجه به درک چند نکته و یا سرنخ شاید بتواند کمکی باشد که مخاطب بتواند دریافت شخصی خود را در اثر بیابد و از کشف آن لذت ببرد:


1-    عدم قطعیت در سینمای بهرام توکلی تبدیل به شاخصه‌ای شده است که بدون درنظر گرفتن آن شاید نتوان برداشتی صحیح نسبت به آثار او داشت. فاصله بین خیال و واقعیت، زمان و مکان، روان‌پریشی و سلامت شخصیت‌ها چنان در هم تنیده شده است که هیچ مرزی را نمی‌توان بین آن‌ها در نظر گرفت. این موضوعی است که حتما در مورد فیلم«آسمان زرد کم‌عمق» به خاطر داشته باشیم: هیچ چیز قطعی نیست!


2-    نریشن دومین ویژگی سینمای توکلی است. او در تمام چهار اثر بلند سینمایی خود از نریشن استفاده کرده است و در هر اثر سعی کرده است که کاربردی غیرکلیشه‌ای برای این ابزار سینمایی پیدا کند. در «پابرهنه در بهشت»، نریشن، صدای ضبط شده‌ی یحیی است که می‌خواهد در کنار بیماران نزدیک به مرگ به رستگاری برسد. در فیلم «پرسه در مه» ما شنوای صدای راوی هستیم که در کما رفته است و سعی می‌کند تا داستان آشنایی او با همسرش و درگیری‌های او با استادش را برای ما بیان کند. در یک جای این نریشن، امین می‌گوید: «دوست دارم مسير داستان يا يکي از شخصيت ها را عوض کنم». یا در فیلم «اینجا بدون من» ما با صابر ابر روبرو می‌شویم که سعی می‌کند داستان را آن طور که دوست دارد برای ما روایت کند. در  تمام این فیلم‌ها که همه‌چیز غیرقطعی و در مرز خیال و واقعیت است. چرا نباید در فیلم «آسمان زرد کم‌عمق» بایک راوی نامعتبر تمام‌عیار روبرو باشیم؟ یک راوی که سعی می‌کند موضوعی را از ما پنهان کند.


3-    شخصیت‌ها در تمام فیلم‌های بهرام توکلی انگار سرگشته و مجنون دنیایی دیگرند. به یاد بیاورید که «شهاب حسینی» در «پرسه در مه» صداهایی را می‌شنید که بقیه نمی‌شنیدند یا «نگارجواهریان» در «اینجا بدون من» چنان با عروسک‌های شیشه‌ای خود بازی می‌کرد که گویی از دنیای دیگری آمده است. در «آسمان زرد کم‌عمق» دو شخصیت هستند که بارها از آن‌ها نام برده می‌شود ولی در فیلم حضور ندارند. یکی صاحب‌خانه و دیگری روانشناس. آیا راوی ما در واقعیت دست‌برده است؟


4-    شخصیت‌های سرگشته‌ی دنیای بهرام توکلی، انتظار اتفاقاتی را می‌کشند تا به رستگاری برسند. امین انتظار نت‌هایی را می‌کشید تا بیایند و قطعه او را کامل کنند. یلدا با بازی «نگار جواهریان» در انتظار خواستگاری است که گفته است برخواهد گشت. شخصیت داستان «آسمان زرد کم‌عمق» در آن خانه‌ی قدیمی انتظار چه چیزی را می‌کشد؟ اصلا برای چه به آن خانه رفته‌اند؟


5-    شخصیت‌ها در دنیای بهرام توکلی گرفتار اتفاقاتی می‌شوند که ساخته‌ی آرزوها و آرمان‌های آن‌هاست. «شهاب حسینی» در «پرسه در مه» آهنگسازی بود که دنبال یک صدا می‌گشت ولی یک سوت ممتد، زندگی او را نابود کرد. فاطمه معتمدآریا، در اینجا بدون من مادری بود که می‌خواست برای دخترش بهترین زندگی را بسازد ولی به دست خود، زندگی دخترش را به فنا داد. این بار «صابر ابر» در این فیلم، عکاسی است که برای یافتن تصویری ناب به طبیعت آمده است. آیا یک تصویر زندگی او را تحت تاثیر قرار می‌دهد؟ تصویر آسمان زرد کم عمق؟

6-    توکلی که در فیلم پابرهنه در بهشت با رنگ ‌های آبی و سفید، حس سرما را در مخاطب بوجود آورده بود. و در فیلم اینجا بدون من با استفاده از رنگ قهوه‌ای، حس رخوت را به بیننده القا می‌کرد. حالا با رنگ‌های خاکستری در فیلم آسمان زرد کم‌عمق چه حسی را می‌خواهدد به ذهن مخاطب متبادر کند؟

در جایی از فیلم«اینجا بدون من» راوی می‌گوید: «آدم‌هایی که یک فیلم را دوبار پشت سرهم نگاه می‌کنند؛ آدم‌های عجیبی هستند». آیا بهتر نیست این فیلم را دوباره ببینیم؟

منتشر شده در شماره 69 هفته نامه آسمان


استرداد به روایت هیچکاک



تصور کنید که در پایان فیلم «درباره الی...»، به جای سکانس تشخیص هویت در سردخانه، متوجه شویم که الی زنده است  و سپیده این نقشه را کشیده تا بتواند نامزد الی را دست‌به‌سر کند. ظاهرا مخاطب باید راضی باشد، هم از دست نامزد سمج خلاص شدیم و هم الیِ دوست داشتنی نمرده است. یا آن‌که لحظه‌ای را تصور کنید که در پایان فیلم «بدنام» با اینگرید برگمنی روبرو شویم که اساسا هیچ علاقه‌ای به کری گرانت نداشته و اورانیوم داخل بطری ذغال بوده و همه‌ی این‌ها نقشه‌ای بوده تا اینگرید برگمن بتواند وارد دستگاه امنیتی آمریکا شود. با رخ دادن این پایان‌ها، باز هم فکر می‌کنید که «درباره الی...» و «بدنام» فیلم‌هایی خوبی هستند؟ چه واکنشی نشان می‌دهید؟

 یازده تن شمش طلا قرار است به عنوان غرامت جنگ جهانی دوم به ایران مسترد گردد. فرامز تکین از ارتش مامور می‌شود تا این محموله را از روسیه تحویل بگیرد و به خاک ایران برساند. در این سفر یک مترجم، نماینده دربار، وزارت امورخارجه و بانک ملی او را همراهی می‌کنند. نویسنده فیلمنامه «استرداد» در ایجاد گره‌های داستانی ارسطویی بسیار صحیح و پخته جلو می‌رود. با معرفی شخصیت‌ها، به آن‌ها تمایل‌ها و آرزوهایی می‌بخشد که دائما آن‌ها در تعارض با یکدیگر قرار می‌گیرند و موقعیت داستانی آن‌ها پیچیده و پیچیده‌تر می‌شود. انگار قرار نیست که این محموله به ایران بازگردد و قهرمان فیلم، باهوش و مقتدر آمده است تا غرامت چندسال آوارگی و قحطی را از دندان‌های حریص همراهان خود برباید و به سلامت به دامان مردم برگرداند.


اما همان‌قدر که کارگردان در گره افکنی پیرنگ اصلی داستان درست عمل می‌کند. در ایجاد خرده داستان‌ها و گره گشایی، کم فروغ و ناامیدکننده ظاهر می‌شود. در ابتدای این مطلب، دو پایان اعصاب‌خردکن برای دو فیلم مشهور آوردم که چطور می‌توان دو فیلم خوب را با چنین گره‌گشایی‌هایی به ورطه سقوط کشاند. 


اما سوال این است که چه بلایی بر سر فیلم «استرداد» می‌آید که در پایان، بیننده با حسی خوب صندلی‌های سینما را رها نمی‌کند. چرا دغدغه اصلی قهرمان فیلم، دغدغه‌ی مخاطب نمی‌شود و بیننده کلا دلش برای هیچ‌کدام از شخصیت‌ها نمی‌سوزد. مگر قهرمان فیلم با او چه کرده است؟ چرا تیزهوشی و زکاوت «فرامرز تکین» برای مخاطب تحسین برانگیز نیست و پایان تراژیک او اشک کسی را در نمی‌آورد؟


هیچکاک در مصاحبه مشهور خود با فرانسوا تروفو صراحتا اشاره می‌کند که تعلیق زمانی رخ می‌دهد که مخاطب نسبت به موقعیت‌ها از شخصیت فیلم بیشتر اطلاعات داشته باشد. به عنوان مثال در فیلم «پنجره عقبی»، لیزا برای یافتن مدارک به خانه قاتل می‌رود و هیچکاک به بیننده، قاتل را نشان می‌دهد که بعداز او به خانه خود باز می‌گردد. ولی لیزا این موضوع را نمی‌داند. این نمونه که از پرتعلیق‌ترین صحنه‌های تاریخ سینماست، از‌‌ همین الگوی ساده پیروی می‌کند. شاید اگر مخاطب نیز مانند لیزا از حضور قاتل بی‌خبر بود، حاصل آن یک لحظه‌ی غافل‌گیرکننده می‌شد، اما در حالت اول با زمان طولانی‌ای از احساس تعلیق مواجهیم که اتفاقا از آن لذت می‌بریم. مخاطب از اینکه شخصیت اصلی از خطری که کنار گوش‌اش قرار دارد بی‌خبر است احساس بی‌قراری می‌کند. می‌خواهد هر طور شده او را در جریان بگذارد، و هرچه این وضعیت بیشتر ادامه پیدا کند، بیشتر با فیلم درگیر می‌شود. الگوی هیچکاکی تقریبا در تمام  مدل‌های تعلیق تکرار می‌شود. 


در فیلم استرداد، نه تنها مخاطب در موقعیتی قرار نمی‌گیرد که از شخصیت‌ها اطلاعات بیشتری داشته باشد؛ بلکه این قهرمان اصلی است که در سکانس‌های پایانی دست در جیب خود می‌کند و مشتی از اطلاعات ریز و درشت را روی میز می‌ریزد و لبخند پوآرویی به مخاطب می‌زند. بیننده اما در گوشه‌ی رینگ در نهایت سرخوردگی نشسته است و تردستی‌های قهرمان را می‌بیند. ولی این تردستی‌ها هیچ حس تحسین یا همراهی را در مخاطب بر نمی‌انگیزد. به مخاطب برخورده است. کارگردان کلی صحنه را از او پنهان کرده است و او بیهوده نگران مک‌گافین مانده است. اصلا چرا باید نگران موضوعی باشد که کارگردان اعتقاد دارد که  مخاطب به آن نامحرم است.


شاید بهتر باشد نقل قول معروف هیچکاک را بار دیگر اینجا تکرار کنیم:
 «حالا بیایید یک موقعیت تعلیق را در نظر بگیریم. بمبی زیر میز ماست و تماشاگران از آن باخبر هستند، شاید به این خاطر که یک خرابکار را دیدند که بمب را زیر میز کار می‌گذاشت. مخاطب می‌داند که این بمب در ساعت یک منفجر خواهد شد، و یک ساعت هم در پس‌زمینه به‌ چشم می‌آید. تماشاگر می‌بیند که ساعت یک ربع به یک است. در چنین شرایطی مکالمه‌های کسل‌کننده‌ی ما جذاب خواهند بود، زیرا اکنون مخاطب در این صحنه مشارکت می‌کند. مخاطب با تمام وجود می‌خواهد به شخصیت‌های روی پرده هشدار دهد: «شما نباید راجع به این مسائل پیش‌پا افتده حرف بزنید. یک بمب زیر میز است که به زودی منفجر خواهد شد.» 


خساست در دادن اطلاعات و پنهان کردن اتفاقات از تماشاگر ممکن است که در جاهایی باعث ایجاد تعلیق در فیلم گردد ولی مطمئنا در پایان فیلم با مخاطبی روبرو خواهیم بود که به او توهین شده است و دیگر آرمان قهرمان فیلم برای او ارزشمند نیست. نوعی حس رکب خوردن را از فیلم و فیلمساز در درونش بوجود می‌آورد و خود را با آرمان قهرمان فیلم غریبه می‌بیند. قهرمان فیلم همه‌ی این مطالب را از او پنهان کرده است. حالا او چرا برای کسی که برایش تب نمی‌کند؛ بمیرد؟ 


ایراد بزرگ دیگر فیلمنامه«استرداد»، خرده روایت‌های فیلم است که آن قدر پرداختی سطحی و  سردستی دارد که در کارکرد پیرنگ اصلی، بی‌اثر یا در بهترین حالت کم‌اثرند. خرده روایت مادر «فرامرز تکین» هیچ کارکردی در فیلم ندارد. اطلاعاتی را به ما اضافه نمی‌کند. قصه را جلو نمی‌برد. جالب‌تر آن که آن‌قدر دوربین از این موضوع سریع  عبور می‌کند که بعید است کسی بتواند کارکردی از آن به زبان بیاورد. کارگردان آن‌قدر محو تعریف داستان فاخر خود است که رابطه احساسی بین حمید فرخ‌نژاد و الیسا کاچر را نیز نمی‌بیند. رابرت مک‌کی در کتاب مشهور داستان عنوان می‌کند که «جذابیت فکری و گیرایی عاطفی قهرمان و داستانش ارتباط کامل به نیروهای مخالف دارد». ولی انگار این خرده داستان با ظرفیت فوق‌العاده‌اش هیچ جذابیتی برای کارگردان ندارد. دخترک مترجم مشغول لوندی برای سرهنگ ارتش است و آن سو کارگردان به یک موضوع فاخر فکر می‌کند تا بتواند یک اثر بین‌المللی خلق کند. اجازه بدهید یک بار دیگر از «بدنام» هیچکاک مثال بزنم. در فیلم بدنام بیننده عملا با دو داستان روبروست. داستان عشق بین اینگریدبرگمن و کری گرانت و داستان جاسوسی و اورانیوم. اما هیچکاک در هیچ جای فیلم، داستانی را فدای داستان دیگر نمی‌کند. آن قدر در گفتن تک‌تک این داستان‌ها مصمم و دقیق است که شاید به درستی نتوان گفت که ما در «بدنام» با یک داستان جاسوسی روبرو هستیم یا با یک داستان عشقی.  جالب‌تر اینکه این دو داستان هرگز حتی موازی با هم حرکت نمی‌کنند، بلکه  چنان این دو داستان را در هم تنیده شده است که از ورای هم‌پوشانی این دو موضوع، یک مثلث پرتعلیق و پرکشش خلق می‌گردد و وفاداری به عشق و همسر و میهن را در بوته انتخاب مخاطب قرار می‌دهد.


شاید انتظار زیادی‌ست که خواسته باشیم یک فیلم را با «بدنام» هیچکاک مقایسه کنیم. ولی ایرادها و حفره‌های فیلمنامه آن‌قدر زیاد است که در طول فیلم باید خودمان را سرگرم قاب‌های درخشان و فیلمبرداری حساب شده محمود کلاری کنیم. و بعد از تماشای فیلم دائما زیر لب زمزمه کنیم «عیبی ندارد؛ حداقل از دیگر تولیدات فاخر بهتر است».


منتشر شده در هفته نامه آسمان