-به به جوون های قدیمو نیگاه کن ، باباجون ! خوب می خوابی ها

-بلندشو دیگه مرد، علی اومده تورو ببره حموم ، الان یک هفته شده که نرفتی

-لازم نکرده ، من خوابم میاد ، علی هم بیخود که اومده

-باباجون ! من اومدم مثل قدیما که شما منو می بردید حموم ، با هم بریم

-من خودم بلدم برم حموم .

-عجب مردیه ها!اون سری خودت رفتی حموم ، سرت گیج رفت ، دست و پات شکست تا سه ماه من مریض داری می کردم . تازه خودت هم که جون نداری

پیرمرد معصومانه مثل یک اعدامی از جایش بلند می شود و به سوی حمام می رود و با یه چشم غره به زنش می فهماند که تو این بلاها را سر من در آوردی . پیرزن با ایما و اشاره از پسرش ، علی می خواهد که مواظب پدرش باشد ، پسر با محبتی پدرانه لباس ها را از تن پدر در می آورد .

-باباجون یادته بچه بودم ما رو که می بردی حموم چقدر آب داغ می ریختی سرمون

-هان ، چیه ؟ می خوای جبران کنی الان ؟

- نه بابا ، من غلط بکنم . یادته قبلا چه صابون هائی بود ! چه لنگ هائی رو می بستند دورشون

-همون حمام ها شرف داشت به این دومتر جا .آدم نمی فهمه توی حمومه یا توی مستراح !همون قدیمیا بودن که غیرت داشتن دور خودشون لنگ می بستن ، نه مثل الان که همه مثل زن ها با شورت میرن حموم

پیرمرد به پسرش که مشغول شستشویش است ، خیره می شود ، احساس می کند که او را چقدر دوست دارد و پسرش چقدر به فکر اوست، ناخودآگاه سر پسرش را می بوسد . علی با لبخندی از پدرش تشکر می کند . او را خوب که می شوید ، به سراغ قفسه حموم می رود و یک بسته پودر موبر را باز می کند . پیرمرد اخم هایش در هم می شود.

-این رو برای چی داری باز می کنی بچه

-این سفارش مامانه ، گفته شاه دوماد رو باید ترگل و ورگل تحویلش بدم

-هزار بار بهت گفتم از این شوخی ها چندشم می شه ...مثلا...مثلا من پدر توام

-باباجون ، اذیت نکن ، تا اینجا رو تحمل کردی ، بقیه شو بخاطر من ، چاکرتم به خدا

پیرمرد دو دستی شرتش را چسبیده است ، پسر با نگاهش دوباره از پدرش تقاضا می کند که با او راه بیاید و شرت پیرمرد را پائین می کشد . دست های پیرمرد رمق ندارد ، دستانش باز می شود ، اشک در چشمانش حلقه می زند . پیرمرد به دیوار خیره می شود

پی نوشت : اسمش هم با شما