"ترجمه مثل زن است؛ اگر زیبا باشد؛ وفادار نیست. اگر وفادار باشد؛ زیبا نیست".

هر اثر هنری در جریان ارتباط با مخاطب، شیوه بیان خود را با توجه به کارکردهای ساختاری و معنایی زبان خود دارد. اما قلب و تعدیل، نتیجه محتوم هر ترجمه یا اقتباس از آثار هنری است. ترجمه آثار هنری کاری سهل و ممتنع است. سهل در برگرداندن واژه‌ها و ممتنع از آن جهت که همیشه حفط زیبایی و دل‌ربائی اثر هنری نیازمند بازی و تغییر با عناصر اصلی آن اثر می‌باشد که نویسنده یا مترجم را سوق می‌دهد به برزخ اصالت و تعدیل معنائی. در ترجمه و اقتباس از آثار هنری، مترجم یا نویسنده همیشه در ورطه شک و تردید دست و پا می‌زند از یک سوی وظیفه دارد که طی فرآیند نوشتن، زیبائی اثر را به مسلخ نبرد و از طرفی بیم دارد که به اصالت متن خیانت نکند.

اینجا بدون من ، با نام منحصربفردی که بهرام توکلی برای فیلمش انتخاب کرده است؛ اقتباسی‌ست از باغ وحش شیشه‌ای تنسی ویلیامز. اینجا بدون من، قصه و سوژه‌ی جذابی دارد. بازی‌ها خیره‌کننده و مثال‌زدنی‌ست. دیالوگ‌ها و سکانس‌بندی به بهترین نحو ممکن اجرا شده است. توکلی حتی رنگ‌ها را خوب می‌شناسد. او همان‌طور که با استفاده از رنگ آبی در فیلم پابرهنه در بهشت، سردی فضای آسایشگاه را به بیننده القا کرده بود؛ در این فیلم نیز با رنگ قهوه‌ای و کرم در انتقال تلخی و تراژدی داستان، موفق عمل می‌کند. یا در پایان فیلم با استفاده اغراق‌آمیز از رنگ سبز، اتوپیا و بهشت پرسوناژهای فیلم را به تصویر می‌کشد.

اما همان‌قدر که توکلی کارگردان در این فیلم دقیق و مطمئن گام برمی‌دارد؛ توکلی فیلمنامه‌نویس در اقتباس  از نمایشنامه متزلزل است و با شک و تردید قدم به جلو می‌گذارد. بر خلاف، منتقدانی که اینجا بدون من را فیلم سرگردانی می‌دانند. اینجا بدون من، روایت سرگردانی قشر پائین جامعه است. سرگردانی آدم‌ها و سرگردانی فیلمنامه‌نویس! فیلمنامه‌نویس، آن‌قدر شیفته سرگردانی پرسوناژهای قصه می‌شود که خود در روایت آن، سرگردان می‌ماند.

در نمایشنامه تنسی ویلیامز، نقش مادر، یک پرسوناژ دوشخصیتی است که گاهی می‌خواهد تنه‌ای به روشنفکران بزند. ولی توکلی در خلق نسخه ایرانی این شخصیت، به خطا می‌رود. و علی‌رغم بازی فوق‌العاده‌ی فاطمه معمتدآریا، شخصیتی کاریکاتورگونه ارائه می‌شود که قهقه‌ی تماشاچیان را بر می‌انگیزد و همین خنده آنقدر مخاطب خاص را اذیت می‌کند که  چرا توکلی در خلق این شخصیت، این قدر بی‌احتیاطی کرده است؟

توکلی در ایرانی کردن موقعیت‌ها و گره‌های داستان نیز سردرگم می‌ماند؛ گاهی وفادار به اصالت متن می‌ماند، گاهی با دغدغه ارائه مفهوم اقتباس می‌کند. خرید کاناپه، عروسک‌های شیشه‌ای و حتی دلیل مسافرت پسر قصه می‌توانست جایگزین‌های بهتری داشته باشند.

اما اوج سرگردانی فیلمنامه‌نویس را می‌توان در پایان فیلم جست. آنجا که حتی توکلی نمی‌داند که فیلم را برای چه مخاطبی می‌نویسد و دائما در تردید آن است که آیا مخاطب پایان فیلم خود را درک کرده است یا خیر؟ و نتیجه یک نریشن بولد است که در سکانس پایانی صابر ابر قصه فیلم و تم داستان را به ناشیانه‌ترین وجه ممکن روایت می‌کند.

منتشر شده در خبرگزاری نقد سینمای ایران و خبرگزاری الف


فید صراحی