و من چقدر ساده بودم که فکر می کردم که خدا خواب بود که من ترا دزدیدم . گمان می کردم که این بار آقای خدا خواب مانده است که مانند همیشه سر شادی ها نمی آید که بزم را به هم بزند که " من این دنیا را محل آرامش قرار ندادم ".

     اصلا همه ما با یک صندوقچه به دنیا می آئیم ، عاشق که می شویم این صندوقچه سینه مان را فشار می دهد ، بغضی را در گلویمان می گذارد ، نفسمان را تنگ می کند و چشمانمان را تر . اصلا هم ربطی ندارد که فلان صدا یا فلان کلمه بود که مرا به یاد او انداخت یا فلان عطر بود که مرا دیوانه کرد ، نوازش دست هم نمی تواند ما را این گونه آتش بر وجودمان زند ، حتی بوسه !

       اصلا بخاطر همین صندوقچه است که می گویم خدا خواب نبود که تو را دزدیدم ،خودش را به خواب زده بود . اصلا من به همه چیز مشکوکم ، اصلا طبیعی نیست اینکه گاهی من باید تو را روزها نبینم اگرچه که بخواهم و اینکه هر روز بر سر راهت باشم و بر سر راهم باشی ،اگرچه که نخواهم و نخواهی . این که اسم من در لیست دانشگاه دقیقا در زیر اسم تو قرار بگیرد ،اصلا اتفاقی نیست . عزیزم چرا باورت نمی شود ،الان اگر هزار بار دیگر که خواسته باشی اس ام اس بفرستی ، شماره ی من را با شماره خواهرت اشتباه نخواهی گرفت که همین اشتباه گرفتنت تو را به دام بیندازد و مرا به دام بیندازد . تله پاتی کجا بوده است که من این را می خواستم بگویم و تو زودتر گفتی . این اصلا رمانتیک نیست که تاریخ تولد من و تو یکی ست ،دقیقا یک روز . اصلا لبخند ندارد که نمره فلان درسمان یکی شده است و دقیقا -۷- و افتادیم . نه عزیز من ! من و تو جفتمان سر خوردیم ، نیفتادیم ، چون اگر می افتادیم می فهمیدیم که قضیه از چه قرار است . بله من و تو بدون آنکه متوجه شویم سر خوردیم . سر خوردیم به درون عشوه های خداوندی که عشق بندگانش را دوست دارد . بازی می کند یا بازیمان می دهد یا با عشق روحمان را تجلی می دهد را نمی دانم . فقط می دانم که عشق و عاشقی بدیع نمی شود ، همه اش تکراریست ، تاکتیک های خداوندمان محدود است . اصلا همه اش بخاطر همان صندوقچه است ، همان صندوقچه که پیچ و خم های دلمان را بدجوری به آقای خدا لو می دهد و بخاطر همین است که آقای خدا تمام راز و رمز و قلق های دلمان را خوب می داند و اصلا بخاطر همین است که ما همیشه مغلوبیم .