فرزند ملت شماره 1
خاطرات منتشر نشده مرد دوست داشتنی ایران!
۱-یک روز یک خانمی اومد دفتر رئیس جمهوری و هی گریه کرد و می گفت : تو رو خدا کمکم کنین ،شوهرم بیکاره ! یک لحظه دیدیم اشک توی چشای دکتر جمع شد و گفت به خدا قسم کاری می کنم که شوهرت از همه مردم دنیا بیشتر شغل داشته باشه . بعدا فهمیدیم که اون زن فاطمه رجبی بوده و همسرش غلامحسین الهام !
۲-یک روز دیدیم یکی از روستاهای ساری اومده و میگه آقای دکتر ! چون من طرفدار شما بودم ،نمره ی انضباطم رو کم کردن،دکتر به شدت عصبانی شدند و همون جا دستور پیگیری سریع مشکل وی رو کردند . همین عنایت دکتر بود که این روستائی تونست ادامه تحصیل بده و نهایتا مدرک دکتراشو از آکسفورد !!! بگیره بدون اینکه حتی یک کلمه انگلیسی بلد باشه
۳-بچه های روابط عمومی یک نامه ی عجیب رو نشون دکتر دادن که یک کشاورز یا زارع !!! اون رو نوشته که درددل کرده هیچ کس بهش زن نمی ده، دکتر یه نگاهی به بقیه انداخت و گفت: مگه مشکل جوونای ما،موی سرشونه ؟ و این فرد با این جمله از لحاظ امنیت اجتماعی ارتقا پیدا کرد و رئیس پلیس تهران شد .
۴-دکتر الهام تعریف می کرد که عصر روز جمعه ای بود که گفتند یک آدم صادق!!! پیدا شده و می گه محصولاتش !!! رو نمی تونه بفروشه و بخاطر همین ورشکست شده . دکتر همون جا دست کرد توی جیبش و پول هاشو با این فرد نصف کرد و چیزی در گوش این فرد زمزمه کرد . ظاهرا این فرد از اون نصیحت دکتر درس نمی گیره و پول دکتر هی برکت می کنه و هی برکت می کنه تا اینکه می شه وزیر کشور!
۵-خانواده دکتر تعریف می کنند که آقای دکتر خیلی اهل شوخی وشرط بندی هستند . یک بار با عمو رحیم شرط می بندند که چه کسی می تونه بیشتر چرت و پرت بگه و اون یکی نخنده . پسر دکتر می گه سال هاست که دکتر و آقای مشائی سر شرط شون هستند.
همین مطلب در با.لاترین
همبن مطلب در آی .طنز
و همین مطلب در با.لاترین با تیتری دیگر