شاید وقتی دیگر
روزگار ما ،روزگار آشفتگی و درهم ریختگی ست، در هم ریختگی عقل خود بنیاد که حتی راه بقای خود را نمی داند. عصرما، عصر حماقت است،حماقت مسلح ،حماقتی که می تواند به زندان بیندازد، بکشد، شکنجه کند، رمه های بی سرنوشت را به حمایت از خود برانگیزاند و با کشت و کشتار و تقلب ، نظریات جامعهشناسی خود را اثبات کند. دوره ما ، دوره ی تعجب است، استبداد افسار گسیخته به بهانه دموکراسی ساحات عالم را به بند می کشد و بت های مقدس ذهنی با شکرشکنی از خاطرات ازلی قابیلیان، حقیقت را به مسلخ می برد.
دوره ایست که ناگزیر هستیم بزرگان و داعیه داران! صامت خود را نظاره کنیم که همچون نعشی متعفن بر فراز خرمنی از امیدهای سوخته و دلهای شکسته نشستهاند و کتاب بیبرگی خود را با انگشت موهوم مراقبه ورقمی زنند و سخن به مزد میگویند و حقیقت به مصلحت میفروشند تا سکوتشان دلیلی باشد بر صدق مدعای تروریستترین انسانهای روزگار
جنایتکاران صاحب هژمونی در تودههای مردم گشتهاند و با مسخ کردن فکر و اندیشه،هرگونه که می خواهند حکم میرانند چرا که نیک دریافتهاند که میتوان بزرگترین جنایات عالم را مرتکب شد ،به شرطی که بتوانی آن را توجیه کنی و نشخوار سیاسیاش را تحویل مردم دهی
روزگار ما ،روزگار واژگونی است،کوتوله های سیاسی بر فراز نشستهاند، دانائی جای خود را به جهالت داده است، به نام آزادی مردم را برده میخواهند،به شعار هر چیز آن را از بن بر می اندازند و پلشت و ناچیز جلوه می دهند ولی آیا کوتولهترین مردان دنیا می توانندفکر ما را هم به بند بکشند؟
پی نوشت : دیگر سیاسی نخواهم نوشت، حالم از سیاست و مردانش به هم میخورد،می خواهم عکس بگیرم، خط بنویسم،ساز بزنم ،دوباره . شاید هم کمی داستان