طنز آخرین امید روشنفکران برج عاج نشین است که (حداقل در حال حاضر) نیک آگاه گشته اند که صاحب هژمونی و نفوذ در بین توده ها نیستند و دوران نفوذ کلام و کاریزمای روشنفکری به آخر خط رسیده است( که اگر برای آن آغازی متصور باشیم ).  و طنز نویس همچون وصله ای ناجور بر قبای اتوکشیده و پرغرور هنرمندان و روشنفکران نشسته است و پنبه تمام تئوری های انحصارگرایانه سیاستمداران پراگماتیک را می زند و آب به خوابگاه مورچگان می ریزد  و چنان آتشی بر دل های خفته می اندازد که مو بر تن ستمگران سیخ می کند و شادمان از ارضای میل عصیانگری خویش به همه مدعیان ثابت می کند که همچنان طنز اجتماعی ترین گونه ادبیات است .و طنز ژورنالیستی پرمخاطب ترین وجه ادبیات.

      در این میان منتقدان طنز و اخلاق گراهای سانتی مانتال ،گوئی در این زمان زندگی نمی کنند و حتی نیم نگاهی به حوالت تاریخ نمی اندازند که این گونه  با سر دادن فریاد "وا اخلاقا"،با کند کردن تیزی طنز ،کمر به قتل آن  می بندند و طنز نویس را تکفیر می کنند. منتقدان اتوکشیده که طنز جسور را فاحشگی ادبیات می نامند و در کمال بی انصافی نظریه می دهند که طنزنویس با دریدن پرده عصمت کلمات ، اخلاق را به زیر کشیده است تا عصبیت ها و کج فهمی صاحب قلمش را آرام سازد .در چنین غوغائی لحظه ای درنگ نمی کنند که از خود بپرسند در دنیائی که انسانهای وحشی در پشت لبخندهای دیپلماتیک و لباس های اتوکشیده به صورت هم چنگ می اندازند و جان مردم کشورشان را معامله می کنند ، دیگر  صحبت از اخلاق دیگر چه شان نزولی خواهد داشت ؟

    در واقع حقیقت طنز اگرچه که متضمن خنده است اما فراموش نکنیم که خنده در عرض طنز قرار می گیرد. جنس حقیقت طنز ، حقیقتی متفاوت با مفهوم اعتباری حقیقت که ملتزم و ملحق به ارزش ها ، میتولوژی و حتی اخلاق است . طنز ، ضوابط هنجاری (نرماتیف)را زیر سوال می برد اما در پس آن پرچم حقیقتی برهنه را به اهتزاز در می آورد که متضمن هنجارهائی به مراتب فراتر است ، ممکن است باعث خنده های استهزاآمیز عده ای بشود ، ولی در پس آن سرنوشت میلیون ها انسان را از ورطه نابودی نجات می دهد.

    سخن کوتاه ،مگر نه آنکه می بایست به طنز نویس به عنوان یک هنرمند و درنهایت به مثابه یک اصلاح گر نگریست  که با قلم خود این چنین به  پاکبازی مبادرت می ورزد. پس چگونه می توان او را هنرمند بنامیم ولی برای او شان آینده بینی و ژرف اندیشی در ساختار اندیشگی اصولا مشابه مردم قائل نباشیم و تصمیماتش را هرچند ناخوشایند محترم نشماریم  و او را کارمند دون پایه ای بدانیم که هر وقت خواستیم و عرصه تنگ گردید و خلق مانتنگ شد به میدان بیاید !!!

   از فروردین سال جاری که نگارنده تصمیم گرفت طنز بنویسد و رسالت‌اش را هرچند ناچیز نسبت به اتفاقات سیاسی کشور ادا کند ،با لطف و عنایت دوستانی مواجه گردیدم که با تحسین و تشویق‌شان مرا به تداوم نوشتن این مقال ها امیدوار ساخنتند ،تا جائیکه تعداد بازدیدکنندگان این وبلاگ به مدد لینک های سایت هائی چون خوابگرد و مجله اینترنتی تازه‌های ادبی و آی طنز و مینیاتور با افزایش 700درصدی مواجه گردید و بعضا به عددی 4رقمی در روز رسید . بارها مطالبم در سایت های اجتماعی چون بالاترین و دنباله داغ شد و به دفعات در فیس بوک و ایمیل های گروهی و سایت های خبری بر چشمان نازک بین شما بوسه زد . اما پس از انتخابات به دلایلی سرنوشت در مسیری قرار گرفت که دیگر به طنز نپردازم و مشغول باشم به هرچه غیر سیاست .اما مدتی ست که ایمیل ها ،کامنت های خصوصی و گلایه های دوستانه مرا می رنجاند و مرا که کلیه بازدیدکنندگان وبلاگ را از دوستان خود می پندارم با هجم عظیمی از عظیم تهمت و تهدید و توهین مواجه کرد که به بزدلی و بی دردی متهم کردند. دوستان عزیز ! مگر شما چند خط در مورد من می دانید ؟ حتی به جز تعداد معدودی اسم واقعی من را هم نمی دانید !چه می دانید که در زندگی هر فرد چه می گذرد ؟ چه گرفتاری هائی دارد و چه مشکلاتی ؟ به آن سادگی که فکر می کنید نیست ! من فقط زندگی‌ام را می‌خواهم. صدای سریر قلم را ترجیح می‌دهم به هزار فریاد زنده باد و مرده باد،نوشتن داستانی که کسی آن را نفهمد و نخواند را عوض نمی کنم به مطلبی سیاسی که می تواند آتش به تنبان هزار آدم عوضی بیندازد ، خلق ام تنگ است،طنزم نمی آید .فرصت می‌خواهم برای نفس کشیدن ،برای کتاب خواندن،برای کشف لحظات جدید،برای عاشق شدن