نگاهی به فیلم «پنجاه قدم آخر»




«پنجاه قدم آخر» ساخته‌ی «کیومرث پوراحمد» از جمله‌ فیلم‌هایی بود که نمایش آن در جشنواره فیلم فجر، حاشیه‌های زیادی را رقم زد. «هرمز» مهندس جوانی است که ماموریتی به او داده می‌شود که تا خاک دشمن پیشروی کند و دستگاه الکترونیکی کورکردن رادار دشمن را به کار بیاندازد. داستان فیلم همان طور که در عنوانش اشاره می‌شود، قصه‌ی پنجاه قدم آخر است. پنجاه قدم در آستانه‌ی دیدن و نرسیدن. چنجاه قدم بین مرگ و زندگی. پوراحمد بعد از تجربه موفق اتوبوس شب، برای فیلم جدیدش دوباره سراغ حبیب احمدزاده، نویسنده ادبیات دفاع مقدس می‌رود. داستان با شخصیتی شروع می‌شود که نسبت به دنیای جنگ بیگانه است. او نگران مادر است  و در دل هراس دارد که نکند از این روزگار گزندی به او برسد. فیلم در ابتدا، بسیار درخشان و دیدنی است و با زیرکی از فضای جبهه و جنگ آشنایی‌زدایی می‌کند تا تصویری بکر و ناب برای مخاطبش به نمایش در بیاید. گره‌های داستانی و تعارض‌های شخصیتی، نوید یک قصه نو و داستانی بکر را به مخاطب می‌دهد. قهرمان قصه، هیچ سنخیتی با آنچه به عنوان رزمنده‌ی کلیشه‌ای در دیگر فیلم‌ها دیده‌ایم ندارد. آمده است تا کارت پایان خدمت خود را بگیرد و برای تحصیل به خارج از کشور برود. حالا وظیفه‌ای بزرگ بر دوش او گذارده شده تا بتواند جان هموطنانش را نجات دهد. اما درست زمانی که سودای اصلی قهرمان قصه تحقق می‌یابد، داستان به نوعی دچار تنش و ضربه می‌شود که گویی شخص دیگری از آنجا، عنان کارگردانی و داستان را در دست گرفته و بی‌تفاوت به پتانسیل قصه، فیلم را تارومار می‌کند. همین موضوع بود که باعث شد در جشنواره حاشیه‌های فراوانی بوجود بیاید و خنده‌ها و سوت و کف‌های استهزاآمیز سالن نمایش را پر کند. نیمه‌ی دوم فیلم، به قدری هجو و مضحک از کار درآمده است که کسی حتی جرات دفاع یا توجیه آن را ندارد. فیلم لحن رئالیستی خود را از دست می‌دهد و تا حد یک فیلم هندی یا تخیلی سقوط می‌کند. سالینجر جمله‌ای دارد که « داستان‌ها هرگز به پایان نمی‌رسند؛ این راوی است که معمولا صدایش را در نقطه‌ای جذاب و هنرمندانه قطع می‌کند». پس داستان باید کجا تمام شود؟ پایان داستان، زمانی است که تمام گره‌های فیلمنامه و دغدعه‌های قهرمان با ساز و کار منطقی حل و فصل گردد و گرنه که داستان‌ها باید تا مرگ شخصیت‌ها ادامه داشته باشد. بلایی که کیومرث پوراحمد بر سر فیلم خود آورد، بی شباهت به اکبر کاظمی، دوست و همراه مهندس هرمز شکیبا نیست که در شب شناسایی عملیات از پنجاه قدم دریغ کرد و یک گروهان را به کشتن داد و یک عمر حسرت بر دل ماند.

منتشر شده در شماره 1 روزنامه آسمان