اصل مطلب

 

به تو می گویم بجنب که وقت نداریم ، سریع لباس هایت را در بیاور . تو می گوئی :من سریع دوست ندارم که بروی سر اصل مطلب ، اول یه کم نوازشم کن ، به من حرف های عاشقانه بزن ، بعدش کم کم !!. به تو می گویم :آخر فقط ۱۵۰لغت فرصت داریم ، نمی شود  همه ی این ها که می گوئی را انجام بدهیم ، فرصتی باقی نمی ماند . در داستان کوتاه ، نمی شود شخصیت پردازی کرد ، چه برسد به عشق بازی . اخم می کنی و من مثل همیشه طاقت اخم هایت را ندارم . به تو می گویم : آخر برای نوشتن چشم هایت به جلدها کتاب نیاز است ، چه کنم که واژه کم می آورم ، چه کنم که بزرگی و زیبائی تو جا نمی شود بین لغات ، نمی شود با واژه ها لب های تو را ترسیم کرد .

تو لبخند می زنی و در آغوشم قرار می گیری و من می روم سر اصل مطلب !!!

 لینک این مطلب در بالاترین

همیشه پای یک نیاز در میان است

 

پزشک ، از مضرات دارو تنها گفته بود که میل جنسی را کاهش می دهد . ولی هرگز اشاره نکرده بود که در هنگام مصرف دارو ، روی زنت هم شدیدا کم خواهد شد .

 

رستگاری در دقیقه ی نود

 

حتی صحبت های صریح ساقدوشان هم افاقه نکرده بود ، پسرک ساده دل با عصبانیت از حجله در آمد و گفت :

 

ما هرگز با ناموسمان کار بی ناموسی نمی کنیم !!!

عشق اساطیری

 

       برای تو می نویسم ، برای تو که از لحظه ی بودن با من بوده ای ، برای تو که از تمام رموز و پیچ و خم دل من آگاهی ، برای تو که صدای قلبم از آن توست ، برای تو که حتی لحظه ای نفهمیدی که من عشق را چگونه می خواهم  و حتی بخاطر نیاوردی که چطور در زندگی من اتفاق افتادی ، ولی من هنوز به خاطر دارم که تو حتی آن روز را بخاطر نیاوردی ، همان روز که با خنده هات ، حرف هات و حتی مژه زدن هات به قلب من هجوم آوردی .

       می دانی ؟ عشق تو مانند دروغی بود که از بس گفته بودیم ، خودمان هم باورمان شده بود، ورنه تو گوهر خفته ی دل من بودی ، تو همان شبحی بودی که در تمام زندگی پشت سرمن بود و چون روی برگرداندم ناپدید شد ، تو همان فریادی بودی که چون گوش را تیز کردم به سکوت بدل گشت و درست در همان لحظه که محو شده بودم ، آمدی و آتش بر خرمن دل من زدی و من هنوز به خاطر دارم که این را حتی به خود تو هم گفتم ، ولی تو چنان با تردید نگاهم کردی که هنوز که هنوز است از خودم می پرسم اصلا تو در این دنیا وجود خارجی داشتی یا نه .
       همه ی این اتفاق ها هم که دروغ باشد ، باز من دوست دارم که هی باورشان کنم ، زندگیشان کنم و باز زندگیشان کنم از نو ، اشتباه کنم ولی باز عاشق بشوم . اما اگر همه ی این ها هم که دروغ باشد ، من دروغ بودن این یکی را باور نخواهم کرد که آن شب چقدر صادقانه دستانت را با تمام وجود خواستم و حتی اگر آن شب هزار بار دیگر هم که تکرار شود و حتی اگر تو دستت را پس بکشی باز من دستانت را خواهم خواست و هرگز پشیمان نخواهم شد .
       حالا که تو گاهی سخاوتمندانه در خاطرم می آئی ، از ترس آن که یادت از ذهنم بپرد ، حتی تکان هم نمی خورم ، می گذارم که بیائی و آرام تاریخ را تکرار کنی ، حتی آن لحظه که گفتی دوستیمان ته نشین شده و باید دل کند از این یکنواختی و درست در همان لحظه که من می توانستم کلمه ای بگویم و تو را منصرف کنم و نگفتم ، باز در خاطرم هیچ نمی گویم ، می گذارم که آرام آرام به لب پرتگاه برویم و بی آنکه دستی ما را به پائین پرتاب کند ، به عمق تاریکی بلغزیم و سقوط کنیم تا ابدی گردیم ، تا همه ی شلوغی و همهمه ی آدم های اطرافمان خاموش گردد.
       می دانی ؟ از هرکسی چیزی در خاطره هرکس باقی می ماند ، از بعضی کلام هایشان ، درشتی کلامشان و حتی سردی و بی تفاوتیشان . ولی این غرامت عشق من به توست که تک تک لبخندها و نگاه هایت را به یاد دارم . به یاد دارم که با یاد هر کدامشان گر بگیرم و نفسم تنگ شود ، آنقدر که خیال کنی درون ریه هایم چیزی گیر کرده است ، چیزی فراتر از بغض ، سنگین تر از بغض  . دلم می خواهد باور کنم که این سنگینی نفس ، از دلتنگی تو برای من است ، دلم می خواهد تمام افسانه های عشق را باور کنم ، مگر اینکه یکی از آن ها راست باشد .
       اما می دانی ؟ این تو نیستی که دوست داشتنی هستی . این منم که تو را دوست داشتنی خواسته ام ، با هر قطره اشکم ، با هرلحظه خواستنم با تمام همان نفس تنگی هایم ، با همه ی پشیمان شدن هایم از خداحافظی با تو .ولی از تو می خواهم که مرا نخواهی ، از تو تقاضا دارم که جفایت را صد چندان کنی ، حتی حاضرم التماست کنم که هرگز هوس نکنی که برگردی چون دیگر تو متعلق به خود "تو" نیست . این "تو" اسطوره من است ، زندگی من است !!!

فردوسی پور و حوالت تاریخ

 

سال ها پیش زمانی که اختلافات مدیریتی تیم پرسپولیس به نهایت رسیده بود و وزارت صنایع ، حوزه هنری و سازمان تربیت بدنی هر کدام داعیه تصاحب پرسپولیس را در سر می پروراندند. امیر عابدینی ،میهمان برنامه نود  بود . چه سخن ها که گفته نشد و چه شاهدها و مصداق هائی که به یاری مدعیان نیامدند، عابدینی که دست خود را در منطق و قوانین حقوقی خالی می دید، سخن  از عشق و احساسات هواداران میلیونی ولزوم رعایت از آن را می کرد. در میان خطابه های پرشور و احساسی او جمله ای از دهانش پرید که هیچ کس جز مجری برنامه ، عادل فردوسی پور ، درشتی آن را درک نکرد ." باشگاه پرسپولیس ، پرهوادارترین باشگاه آسیاست ، اگر ما تشکیل حزب دهیم ، بزرگترین حزب کشورخواهیم بود" . بماند که شاید همین جمله بود که مسئولان را برآن داشت که از خصوصی شدن این دو باشگاه سنتی به هر نحوی جلوگیری کنند ولی مجری جوان برنامه ، دامنی پر از آن سخن برچید ،پشتوانه مردمی !
برنامه دیشب نود ، مجال درس پس دادن آقای مجری بود ، مرد جوان موفرفری که حتی روی صندلی خود طاقت یکنواختی و کرختی را نداشت ، مانند یک اسیر آرام شده بود . بغض آقای مجری ، بغض ملت بود و نگاه های او که تا کنون از سر طراوت و جسارت به این سو و آن سو می دوید ، این بار بر زمین دوخته شده بود . در طی این سال ها او محبوب و محبوب تر شده بود و بی سروصدا رگ خواب مخاطبانش را به دست آورده بود . این بار نقدهای صریح و برهنه او به مذاق آقایان تربیت بدنی خوش نیامده بود و حریف در این یک هفته تا آنجا که توانسته بود بیانیه و بخشنامه برای اعدام رسانه ای نود صادر کرده بود .قدم آخر سازمان تربیت بدنی ، مماشات با صداوسیما بود ، از آقای مجری خواسته شده بود که جنگ پیروز را رها کند . در شب مکافات ، آقای مجری صحنه را خالی نکرد ، حتی یک قدم کوتاه هم نیامد . شاید تصور عموم بر آن بود که راند آخر را از سر سازش سازمان تربیت بدنی و صداوسیما باخته است ولی حقیقت چیز دیگری بود . در همان ساعت که مدیران صداوسیما و تربیت بدنی و شاید دیگرنهادها مشغول حقیقت فروشی بودند تا مصلحت را به بهائی بخرند ، در زیر پوست شهر ،پیامک هائی جابجا می شد که حکایت از کمپین پنج میلیونی داشت ،  سایت ها و وبلاگستان همه یک صدا سخن از حقانیت مرد جوان می خواندند. بله ، آقای مجری این بار هم با زیرکی خاصی حریف را ناک اوت کرد . برنامه را آرام آغاز نمود و صحبتی از تربیت بدنی نکرد ولی رندانه از تردید خود از ادامه این راه سخن گفت  و با سخره از خراب شدن سامانه پیام کوتاه نام برد تا کنایتی باشد بر ترس سردمداران از انباشته های سرمایه ی اجتماعی برنامه او .
آری اکنون مرد جوان بازی را برده است ، اگر برنامه را ادامه دهد و برصندلی حقیقت تکیه زند ، پشتوانه عظیم مقبولیت را در پشت سر خود دارد که می تواند با جسارت بیشتر به کار خود ادامه دهد و اگر عطای صندلی چرمی را به لقایش ببخشد ، در حد یک اسطوره عروج کرده است . می تواند ادعا کند که شرکت کنندگان مسابقه پیام کوتاهش از آرای رئیس جمهور هم بیشتر بوده ، می تواند رجز بخواند که حریف از جایگاه مردمی او سخت ترسیده و هزاران می تواند دیگری که صحیح است و حریفان بازنده  او نگذاشتند که خلافش ثابت شود ، حتی اگر او هم از این بازی های پشت پرده دم نزند ، مطمئنا ذهن گرفتار توهم توطئه ملت ایران ، زحمت خلق همه ی این ها را خواهد کشید .
و دوباره جمله ای دیگر از عابدینی را بخاطر می آورم که من اول یک شخصیت سیاسی هستم و سپس ورزشی ...و افسوس می خورم که چرا سیاست ما برنامه نود و فراتر از آن فردوسی پور را ندارد ؟ و چرا سیاستمداران ما بوئی از سیاست نبرده اند که به وقت چالش سکوت می کنند و چرا وقتی که همه چشم به آنها دارند و محدودیت های محیط دست آنها را بسته است ، صحنه را زودتر خالی نمی کنند تا حوالتی بماند برای تاریخ ، حوالتی بماند برای آینده !!!